مقالات

نمایش تا از مورد
نتیجه جستجو برای :
  • دیولافوا، سفرنامه | دیولافوا، سَفَرْنامه، یا ایران، کلده و شوش، عنوان سفرنامۀ ژان‌ هانریت مگره، معروف به مادام دیولافوا، که در دورۀ ناصرالدین شاه قاجار به همراه شوهر خود، مارسل دیولافوا به ایران سفر کرد.
  • دیوانگی | دیوانِگی، یا جنون، مجموعه‌ای از نشانه‌های نامتعارف روحی و رفتاری، همراه با برخی علائم جسمانی. دیوانه در لغت به معنای دیومانند، منسوب به دیو و جن، و ضد فرزانه ــ منسوب به عقل و حکمت ــ است. به اشخاص احمق، نادان، کم‌خرد و ابله نیز دیوانه می‌گویند ( لغت‌نامه ... ). اصطلاح مجنون که معادل دیوانه به کار می‌رود، نیز...
  • دیوان البسه | دیوانِ اَلْبَسه، نقیضه‌ای طنزآمیز دربارۀ پوشاک، از مولانا محمود بن امیر احمد، معروف به نظام قاری یزدی/ شیرازی (زنده در 866 ق/ 1462 م).
  • دیوارنوشته ها | دیوارْنِوِشْته‌ها، گونۀ خاصی از ادبیات شفاهی، شامل اشعار یا عباراتی که بر روی دیوارهای ساختمانهای عام‌المنفعه، زندانها، آرامگاهها و نیز دیوارهای شهر نوشته می‌شوند. دیوارنوشته‌ها به‌صورت شعر یا جملات کوتاه پندآموز و گاهی به شکل شعار یا کلمات قصارگونه با مفاهیم متفاوت نوشته می‌شوند؛ این نوشته‌ها گاهی سبب رواج ا...
  • دیو | دیو، عنوان بعضی از خدایان اساطیری و کهن قوم آریا، که با دگرگونی به موجوداتی اهریمنی، در پیکر انسان و حیوان بلندقامت، تنومند و ترسناک به حماسه‌ها و داستانها راه یافته‌اند.
  • دینکرد | دینْکَرْد، مجموعه‌ای از 9 کتاب، به زبان فارسی میانه، در موضوعات گوناگون، که کتابهای یکم، دوم و آغاز کتاب سوم آن از میان رفته است. دینکرد کنونی باید در سده‌های 3-4 ق/ 9-10 م تدوین شده باشد.
  • دیگ جوش | دیگْ‌جوش، خوراکی نذری که به مناسبتهای گوناگون و با هدف نزدیکی به خدا، یا به حسب زمان، برای درویشان و صوفیان می‌پزند، یا خود آنها مبادرت به پخت آن می‌کنند. این غذا گونه‌های مختلف دارد که عبارت‌اند از: خوراکهای لذیذی که در نان تُنُک پیچیده‌ شده است (نک‍ : زمانی، 2/ 172)؛ گوشت قربانی پخته‌شده در دیگ (مدرسی، 185)...
  • دیگ به سر | دیگْ‌به‌سَر، از نمایشها و بازیهای شادی‌آور. دیگ‌به‌سر یا خاله‌دیگ‌به‌سر از نمایشهای مردمی است که در نواحی مختلف ایران اجرا می‌شود. این نمایش بیشتر به‌عنوان نمایشی زنانه شناخته شده است (بلوکباشی، 26- 28؛ نیز نک‍ : دنبالۀ مقاله) و در بعضی از نواحی به آن رقص غربال نیز می‌گویند (قزل‌ایاغ، 152).
  • دیگ |
  • دیزی |
  • دی بلال | دِیْ‌بَلال، یا بلال، گونه‌ای مشهور از ترانه‌های عاشقانه در بختیاری. در نام‌گذاری این گونۀ ادبی چند روایت شفاهی وجود دارد، ازجمله دختری خوش‌اندام که به ناکامی از دنیا رفته است (خسروی، 164، حاشیۀ 1)؛ براساس مشهورترین روایت، برخی معتقدند که «بلال» دختری به همین نام بوده است که به جوانی دل می‌بندد. پس از مرگ بلال...
  • آبا |
  • ده و ده نشینی | دِه و دِهْ‌نِشینی، ده یا روستا آبادیِ کوچک خارج از شهر که در فرایندی تاریخی به وجود آمده است، و ده‌نشینی به معنی سکونت و زندگیِ خانوارهایی در ده است که عمدتاً به کار کشاورزی (مشتمل بر زراعت و باغداری)، دامداری، ماهیگیری و همچنین صنایع دستی اشتغال دارند.
  • دهل | دُهُل، سازی کوبه‌ای از خانوادۀ پوست‌صداهای دوطرفه با تفاوتهای جزئی در شکل، اندازه و کارکرد، رایج در تمام نواحی ایران برای استفاده در جشنها، مراسم عزا، نمایش، بازی و گاه آیینهای درمانی.
  • دهقان |
  • دهدشت | دِهْدَشْت، یا خرابه‌های دهدشت، فیلم مستند مردم‌شناختی، ساختۀ نادر افشارنادری در 1347 ش.
  • دهخدا | دِهْخُدا، علی‌اکبر (1258-1334 ش/ 1880-1956 م)، ادیب، روزنامه‌نگار، منتقد و طنزپرداز نامیِ معاصر ایران.
  • دویدم و دویدم | دَویدَم و دَویدَم، از متلهای مشهور زبان فارسی. این متل (ه‍ م) در مناطق مختلف ایران و برخی از کشورهای فارسی‌زبان چـون تاجیکستـان (شریفی، 47- 48)، رواجـی گسترده دارد و در حوزۀ مشترکی با قصه، بازی و ترانه است (نصری، 3/ 1872-1873؛ مزرعتـی، 28-30؛ بـذرافکن، 152؛ جمـال‌زاده، 20). از قدیم‌تریـن روایتهای ثبت‌شدۀ آن، ...
  • دولچه دوزی |
  • دولچه | دولْچه، مشک کوچک یا ظرفی چرمین که روی سه‌پایه‌ای قرار می‌گیرد و برای خنک نگه‌داشتن آب آشامیدنی کاربرد دارد؛ نیز در برخی از نقاط ایران، دولچه ظرفی مسین است که از آن برای برداشتن آب استفاده می‌شود.
  • دوک |
  • دوغ | دوغ، محصولی نوشیدنی، فراهم‌آمده از رقیق کردن ماست، با افزودن اندکی نمک. این فراوردۀ شیری در همه جای ایران تولید و مصرف می‌شود و در هر جایی نام مخصوص به خود را دارد؛ مثلاً برخی از اهالی آذربایجان به آن «دو» (ذکاء، 171)، و برخی دیگر به آن «آیران» (سفیدگر، 218) می‌گویند؛ گویشوران تاتی و هرزنی آذربایجان به آن «نو...
  • دوشاب پزی |
  • دوزله | دوزَله، سازی بادی از انواع یک‌زبانه، رایج در مناطق روستایی ایران. این ساز بعد از سرنا و کرنا، معروف‌ترین ساز محلی است و به همراه «دایره» در مجالس شادی به‌کار می‌رود (شهمیری، 209). در غرب، شرق، مرکز و جنوب ایران با تفاوتهای جزئی در ظاهر، متداول و نقطۀ اشتراک تمام انواع آن، استفاده از دو نی به هم چسبیده است (مل...
  • دوزخ |
  • دوزبازی | دوزْبازی، از بازیهای سنتی، فکری و رقابتی دونفره که با گذاشتن مهره‌هایی روی نقاط تقاطع خطوط درون مربعهای ترسیمی صورت می‌گیرد. ساده‌ترین نوع این بازی را دوز می‌نامند و پیشرفته‌ترین آن را نوعی بازی شبیه شطرنج دانسته‌اند (شاملو، دفتر 1/ 464؛ عسکری‌عالم، فرهنگ واژگان ... ، 166).
  • دوچاپی، رقص |
  • دوتار | دوتار، سازی زهی ‌‌ـ مضرابی، با کاسه‌ای گلابی‌شکل، دسته‌ای بلند و دو رشته تار. امروزه حوزه‌های نواختن دوتار عبارت‌اند از: شمال خراسان در شهرهای بجنورد، اسفراین، شیروان، درگز، و قوچان (درویشی، 1/ 151)؛ جنوب و شرق خراسان در شهرهای بیرجند، قائنات، تربت جام، کاشمر، باخرز، خواف، و سرخس (همو، 1/ 123)؛ نواحی ترکمن‌نش...
  • دوبیتی | دوبِیْتی، مشهورترین و رایج‌ترین قالب شعر غنایی در ادبیات شفاهی مناطق مختلف ایران.
  • دوالک بازی | دَوالَکْ‌بازی، از بازیهای قمارگونۀ دیرین، که در جریان آن فردی شیاد و تردست با ابزار ساده و به یاری زبان فریبنده، حریف ساده‌دل و در عین حال طماع خود را می‌فریبد و پولش را می‌برد (بالا می‌کشد). این بازی با نامهای «دُویزه»، «چنبره‌بازی»، «تسمه‌بازی»، «دوال‌بازی» و «دوالک» نیز معروف است ( لغت فرس، ذیل دویزه؛ آنند...
  • دوالپا | دَوالْپا، موجود افسانه‌ای، شریر و آسیب‌رسان با صورت و بالاتنۀ آدمی و پاهایی دراز، نرم و بی‌استخوان. این موجود معمولاً آدمیان را می‌فریبد و بر پشت آنها سوار می‌شود و با پیچیدن پاهای خود بر گرد کمر آنها، وادارشان می‌سازد خواسته‌های او را برآورند.
  • دوافروش |
  • دوازده | دَوازْدَه، عددی مقدس در باورهای مردم از دوران باستان تا زمان حاضر.
  • دواتگر |
  • دنگ | دستگاهی برای جداکردن پوست برنج، نیز غلات و حبوبات دیگر، ازجمله گندم، جو، ارزن و جز اینها.
  • دندانی، آش | دَنْدانی، ‌آش، خوراکی آیینی به مناسبت روییدن آسان نخستین دندانهای کودک.
  • دندان |
  • دنا | دِنـا، قله و کوهستانی در بلندیهای زاگرس مرکزی که در فرهنگ مردم ایران، ارتباطی تنگاتنگ با شاهان و قهرمانان اسطوره‌ای دارد.
  • دمی |
  • دم دم سحری |
  • دماوند | دَماوَنْد، بلندترین قلۀ رشته‌کوه البرز و مرتفع‌ترین برآمدگی کشور، که در فرهنگ، و تاریخ باستانی و حماسی مردم جایگاه ویژه‌ای دارد.
  • دمام | دَمّام، سازی کوبه‌ای از خانوادۀ پوست‌صداهای دوطرفه که با تفاوتهای جزئی در شکل، اندازه و نحوۀ استفاده، بیشتر در سواحل جنوب ایران، در مراسم عزا، آیینهای درمانی (راندن ارواح خبیثه)، و گاه جشنها به کار می‌رود.
  • دمال |
  • دلیله محتاله | دَلیلۀ مُحْتاله، عنوان داستانی با موضوع طراری و عیاری، و نیز نام قهرمان اصلی داستان. این نام را به شکلهای گوناگون آورده‌اند: دلۀ محتاله، دلیلۀ محتاله، دلۀ محتال، دلۀ مختال/ مختاله، و دلۀ مختار. کلمۀ دلّه به معنی مکر و حیله، عیار و ناراست و منافق، و زن حیله‌گر است ( آنندراج، لغت‌نامه ... ، ذیل واژه).
  • دلیجان |
  • دله و مختار |
  • دلو، |
  • دلمه | دُلْمه، از غذاهای سنتی و رایج، که مواد یا مایۀ آن را در برگهای خوراکی می‌پیچند، یا در تره‌بارهایی چون گوجه‌فرنگی، بادمجان، فلفل دلمه‌ای و جز اینها که درون آنها را خالی کرده‌اند، می‌گذارند. انواع دلمه را، به نام برگ یا تره‌باری می‌نامند که مایۀ دلمه را در آن پر کرده‌اند (دریابندری، 2/ 1094؛ لغت‌نامه ... ).
  • دلقک | عنوانی کلی برای مسخرگان و مقلدان دربار پادشاهان، خلفا و متنفذان. دلقکها با شوخی‌کردن، انجام‌دادن کارهای مضحک و یا گفتن متلک و مطایبات ظریف و طنز موجبات شادی و سرگرمی افراد را پدید می‌آوردند؛ ازاین‌رو، برخی از فرهنگهای فارسی، دلقک را به معنای ظریف (طنزگو) نیز آورده‌اند ( آنندراج؛ نفیسی؛ لغت‌نامه ... ).
  • دلدل | دُلْدُل، نام مرکب منسوب به امام علی بن ابی‌طالب (ع).

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: